در برخورد با اثر معماری معمولاً مقوله*های مختلفی مورد نقد و بررسی قرار می*گیرد. بسیار مشاهده شده كه از یك بنای واحد معماری نتیجه*گیری*های فلسفی و اعتقادی شده، برای مثال بارها شاهد نسبت دادن وحدانیت و یكتایی یك بنا به مثابه وحدانیت وجود متعالی پروردگار بوده*ایم، یا به عبارت دیگر گفته شده چون فلان بنای تاریخی تك است و دارای ویژگیهای منحصر بفردی در دوره خود است پس معمار آن بنا را به نیت پرودگار خود ساخته است.
در مرحله اول چند تعریف ارائه می*شود:
فهم حضوری: اگر انسان مطلبی را خودش درك كند به آن فهم حضوری گویند، مانند: حس تنفر، عشق و...
فهم حصولی: اگر انسان مطلبی را از بیرون از وجود خود درك كند به آن فهم حصولی گفته می*شود، مانند: داغ بودن شی*ایی.
رابطه نظم و معماری: انسان برای رسیدن به هدف زیستی خود در جهان مادی فضایی را برای خود می*سازد كه به این هدف خود برسد، پس فضای زیستی خود را با هدفی كه در پیش دارد شكل (نظم) می*دهد.
در آغاز سوالی كه همیشه مطرح می گردد:
آیا انكار اهداف فردی و هدایت آن هدف و ایده به جهتی متفاوت نوعی توهین به شعور او نیست؟
هدف از طرح این سوال این است كه آیا ما با نسبت دادن هدف اصلی معمار به هدفی مافوق آنچه در ذهن او بوده به معمار و معماری یك بنا توهین نمی*كنیم، ما تا چه اندازه بر معمار سازنده بنا و دوره وی تسلط داریم كه به خود اجازه می*دهیم چیزی كه ناشی از فهم حضوری ما از یك بنای تاریخی می*شود را به كلیت بنا و معمار نسبت دهیم و آنگاه بر عقیده خود مبنی بر اینكه عقاید ما همان چیزی است كه معمار سازنده داشته اصرار بورزیم .
هیچگاه ما نمی*توانیم با قاطعیت در مورد چنین مقوله*ای بحث و گفتگو كنیم، ویژگیهای فلسفی، ویژگیهایی نسبی هستند كه از فهم حضوری ما ناشی می*شود. در صورتی كه ویژگیهای كالبدی و كاركردی نسبی نیستند، بلكه به وضوح قابل مشاهده هستند و می*توان براحتی با درك حصولی كه از موضوع داریم آن را درك كرد و به اثبات رساند.
البته نباید این نكته را فراموش كرد كه با بررسی تاریخ معماری و بناها و ساختمانهای دوره*های مختلف می*توان به وضوح شاهد تكمیل و پیشرفت فرمهای معماری بود كه هدفمندی جزء اول این پیشرفت می*باشد.
در بررسی* بناها و تاریخ معماری گذشته آنچه در اولویت برای یك محقق است اسناد معتبر و كافی برای درك آنچه كه در گذشته اتفاق افتاده است، پس ما برای نسبت دادن ویژگی فلسفی به یك بنا باید با تكیه بر مستندات گفتگو كنیم. در حالی كه در بُعد عملكردی خود بنا استنادی است به عملكرد خویش. به زبان دیگر اگر فضایی در بررسی یك بنای معماری دارای كاركردی نامشخص بود (یعنی هیچ سند معتبری برای آن نداشه باشیم) به هیچ وجه اجازه ادعای كاركردی به آنچه ما از آن فضا درك كرده*ایم را نداریم. برای مثال بسیار شاهد این بودیم كه در تخت جمشید به فضاهایی كه كاركرد مشخصی برای آنها یافت نشده نام حرمسرا گذارده*اند، دادن این ویژگی كاركردی به این فضا در چنین بنای شكوهمندی و با چنان فرهنگ پارسی آیا درست است. متاسفانه كاوشهای اولیه*ای كه بدست غیر ایرانیان صورت گرفته و آنان خود را به عنوان آغازگر و سابقه*دار چنین امری قلمداد كرده*اند، چنین كاركردهای غیر پارسی را بر روی فضاهایی گذارده*اند كه متاسفانه ما نیز در ادامه راه آنان و با تكیه بر گفته*های آنان چنینادعاهایی را تكرار كرده*ایم.
البته ما باید كار غیرایرانیانی كه آغازگر چنین راهی بوده*اند را ستایش كنیم، ولی درست نیست كه همچنان بر همه آنچه كه آنها نیز گفته*اند اصرار داشته باشیم. حال كه ما خود به محله*ای از دانش و درك رسیده*ایم كه خود می*توانیم بر آنچه خود داریم تسلط داشته باشیم، مسلماً باید اشتباهات دیگران را درست كنیم تا آیندگاه به درستی به آنچه كه داریم آگاهی یابند.
بعد دیگر این مساله در نشان دادن برتری*های فرهنگی كشوری نسبت به كشور دیگر مشهود است، ما برای اینكه بتوانیم و ثابت كنیم كه فرهنگی بسیار بالاتر از آنچه كه دیگران متصور آن هستند داریم، ویژگیهای فرهنگی و اعتقادی خود را به ساختار یك بنا اضافه می*كنیم. ما نباید فراموش كنیم كه نمایش ویژگیهای اعتقادی و فرهنگی همیشه در بطن یك بنا و در قالب كاركرد خود همه چیز را بیان می*كند و چیزی برای پنهان كردن ندارد كه ما بخواهیم بعدها آن را كشف كنیم. برای مثال وقتی صحبت از فرهنگ ایرانی و محرمیت به سخن می*آید فقط كافیست با بررسی پلان یك خانه ایرانی و مشاهده كردن ویژگی درونگرایی آن به كلیت فرهنگ آن منطقه پی برد، پس چرا باید ویژگیهای دیگری كه شاید هیچ نشانی در این بنا ندارد به آن نسبت دارد.
همانطور كه گفته شد، ما دخیل بودن فرهنگ و اعتقادات را در ساختار یك بنا منكر نیستیم، بلكه به اعتقاد ما ویژگیهای دینی كه در پس این ویژگیهای فرهنگی و اعتقادی به بنا داده می*شود مطابقتی با اصل ندارد. زیرا دین عاملی بوده كه قبل از ساخت بنا بر فرهنگ و اعتقادات و فولكلور یك منطقه تأثیر گذاشته و به عبارت بهتر از آن سرچشمه*ای برای فرهنگ و اعتقادات است، پس دوباره استفاده كردن از چنین واژه*ای برای یك بنا در به بی*ارزش شدن بعد دینی فرهنگ و اعتقادات نیز می*انجامد.
هر كشوری و هر فرهنگی برای خود دارای ویژگیهای است كه اگر بخواهیم تمام الگوهای رفتاری و فرهنگی یك كشور را به بناهای آن كشور نسبت دهیم، الگوبرداری معماری چیزی بی *ارزش و بی*مفهوم خواهد بود.
اما فلسفه معماری چیست؟ فلسفه معماری ویژگیهای روحانی و فرا واقعی (خارج از كاركرد و كالبد و سازه) است كه ما به معماری نسبت می*دهیم. اما چنین چیزی غیرقابل قبول است، معماری باید در كنار معماری نقد شود، یك بنا در قیاس با بنای دیگر منحصر بفرد شناخته می*شود، ما هیچگاه نمی*توانیم چیزی را بدون داشتن معیاری نقد و بررسی كنیم، اما این معیار از كجا گرفته شده مسلماً معیارهایی كه ما برای شناخت یك بنای خوب معماری داریم از درون خود معماری الهام گرفته شده است.
این معیارها بر چه اساسی ایجاد شده*اند؟ در برخورد با یك بنای معماری با سه مقوله اساسی مواجه هستیم، سامانه كاركردی، سامانه كالبدی و سامانه سازه*ای، اگر بنایی یكی از این ویژگیها را نداشته باشد، ارزش معماری ندارد، اما زمانی كه یك بنا این سامانه*ها را در كنار هم داشت دارای نظم معماری است و نظم معماری سازنده فلسفه معماری درست است، پس فلسفه معماری منتج از نظم معماری است نه برگرفته از فلسفه*های دیگر.
این استدلال را می*توان چنین بررسی كرد، فرض كنید فردی متدین و بسیار درستكار و راستگو است، به این فرد می*توان از ابعاد روحانی ویژگیهای را نسبت داد، یعنی ویژگیهایی كه در نتیجه اعمال او می*باشند. ولی اگر چنین فردی كار غیر اصولی و غیر شرعی انجام دهد، برای مثال دزدی كند، نسبتهایی كه وی داده شده*اند عملاً ساقط می*شود. پس می*توان چنین گفت كه ویژگیهای كه به یك بنا داده می*شود باید رابطه مستقیمی با آنچه كه هست داشته باشد، در فسلفه معماری كه با خود معماری سنجیده می*شود، اگر بنای ما دارای كاركردی نباشد، عملاً ویژگیهای خود را هم از دست می*دهد، ولی در فلسفه معماری ناشی از درك حضوری اگر بنا عملاً دارای كاركردی نباشد می*توان چیزی به آن نسبت داد كه با مطلب گفته شده این كار توهینی است به معماری. زیرا به كالبدی بدون عملكرد مشخص یك ویژگی نسبت داده شده است.
برای مثال در بحث فلسفه معماری از دید معماری، وقتی به مفهوم زیبایی می*رسیم، منظور ما زیبایی ظاهری نیست، بلكه زیبایی عملكردی است در حالی كه در فلسفه معماری ناشی از درك حضوری زیبایی، زیبایی ظاهری است كه چه قیاسی برای آن وجود دارد مشخص نیست، فقط آنچه یك فرد در نگاه اول به بنا دیده و نسبت زیبا بودن را به آن داده مد نظر است كه یك امر سلیقه*ای است.
در امر مرمت ما بسیار زیاد با چنین مقوله*ای روبرو هستیم، زیرا اولین سوالی كه یك مرمتگر باید از خود بپرسد این هست كه: هدف از ساخت این بنا چه بوده؟ و در اینجاست كه او نیاز به جمع*آوری مستندات و سابقه تاریخی بنا دارد، و اگر بخواهد با آنچه خود و یا دیگران در نگاه اول از بنا استنباط كرده*اند و یا معماران فلسفه*بافی كه ویژگیهای خارق*العاده*ای برای آن نسبت داده*اند اقدام به مرمت و احیاء بنا كند راهی اشتباه پیش گرفته است.