سلام
کمی تأمل کنیم در جملات
...
در صورتی که قبلا ثبت نام کرده و رمز عبور خود را
فراموش کرده اید از طریق
ايــن ليـــنک
آنرا بازیابی کنید.
سلام مهمان گرامي؛
خوش آمدید، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق
ايــن ليـــنک
ثبت نام کنيد.
سلام
کمی تأمل کنیم در جملات
...
4 کاربر مقابل پست CivilF عزیز را پسندیده اند: admin,boushehromran,civil 23,juki
سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم:بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از منو حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطیدمشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !اولی کامل بود،دومی بدخط بودبر سرش داد زدم...سومی می لرزید...خوب، گیر آوردم !!!صید در دام افتادو به چنگ آمد زود...دفتر مشق حسن گم شده بوداین طرف،
آنطرف، نیمکتش را می گشتتو کجایی بچه؟؟؟بله آقا، اینجاهمچنان می لرزید...” پاک تنبل شده ای بچه بد ”" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"” ما نوشتیم آقا ”بازکن دستت را...خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنماو تقلا می کردچون نگاهش کردمناله سختی کرد...گوشه ی صورت او قرمز شدهق هقی کردو سپس ساکت شد...همچنان می گریید...مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شدزیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسنچون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بودغرق در شرم و خجالت گشتمجای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بودسرخی گونه او، به کبودی گروید …..صبح فردا دیدمکه حسن با پدرش، و یکی مرد دگرسوی من می آیند...خجل و دل نگران،
منتظر ماندم منتا که حرفی بزنندشکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شایدسخت در اندیشه ی آنان بودمپدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟گفت: این خنگ خداوقتی از مدرسه برمی گشتهبه زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کردهقصه ای ساخته استزیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده استدرد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...غرق اندوه و تاثرگشتممنِ شرمنده معلم بودملیک آن کودک خرد وکوچکاین چنین درس بزرگی می دادبی کتاب ودفتر ….من چه کوچک بودماو چه اندازه بزرگبه پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستممن از آن روز معلم شده ام ….او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمینه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من عصبانی باشمبا محبت شاید،گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
براي موفقيت با كساني همراه شويد كه ماموريتي مشابه شمادارند...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)